کتاب داستان های دوقلوهای خل و چل(2)سوسک نجار، زین الدین زیدان و دختر شاه آهنیون : یک کتاب بود که دوتا پسر دوقلو و مامانشان تویش زندگی میکردند. مامانشان اسمش تاریک بود. دوقلوها هم اسمهایشان خیلی شبیه هم. اسم یکی از قلها بود خل، اسم آن یکی قل بود چل. اینجوری بود که دوقلو شده بودند. خل و چل عاشق جنگولکبازی بودند، عاشق اختراع چیزهای به دردنخور، عاشق پرت و پلا گفتن، جفنگ بافتن، عاشق خرابکاری، عاشق خیالبافی. از اینکه آدم شده بودند هم، خیلی دل خوشی نداشتند. اگر عنکبوت بودند، میتوانستند تار بتنند. اگر مگس بودند، ویز ویز پرواز میکردند. اگر صندلی بودند، کسی بود که رویشان بنشیند و اگر کتاب بودند، یکی آنها را دست میگرفت و میخواند. راستی راستی، آدم به چه درد میخورد؟ شاید اگر این کتاب را بخوانی، از لا به لای صفحهها بفهمی آدم بودن به چه درد میخورد. آیا چیز مهمی است یا نه؟ به قول خل و چل: آدم هم نشدیم، خیال ببافیم!!! و...
0 نظر