كتاب ديوانه هاي دوست داشتني : هميشه همه چيز از اتفاقات خوب شروع نميشود. ما چند نفر جايي به هم رسيديم كه قرار بود كارمند باشيم. هركدام علاقهاي داريم و ديوانگيهاي زيادي كه معمولا حوصله اطرافيانمان را سر ميبرد، اما به اين خلوچل بازيها عادت كرده ايم. اگر هر روز در كافه دوسه متري دور هم جمع نشويم و غرغر نكنيم، روزمان شب نميشود. اگر جملات قصار و مزخرف نگوييم، اگر شعر نخوانيم، اگر از اجاره و قبض عقب افتاده، لنز شكسته، حق خورده شده، فيلم تأثيرگذار و دعواي خانوادگي با طعم قهوههاي سه هزارتوماني براي هم تعريف نكنيم، يك جاي كار ميلنگد. دوسه سالي ميشود كه باهم بودنمان بيشتر از باهم نبودنمان است. ما با يك جمله شاعرانه ذوق ميكنيم و با يك خاطره قديمي بغض ... ما آدمهايي معمولي هستيم كه ميخواهيم براي خودمان زندگي كنيم. ديدن يك كارمند با سبيل دسته موتوري، با شاپو، با پشت بلند، با دندان افتاده يا كارمندي كه توي مستراح با خودش حرف ميزند يا كارمندي كه براي حفظ يك كلمه ميجنگد برايمان عجيب نيست. ما ياد گرفتهايم در اين سالها كمتر تعجب كنيم و عجيب كه هرچه جلو آمديم، بيشتر و بيشتر در لاك خودمان فرورفتيم و تنها كاري كه از دستمان برميآيد همين باهم بودن و نوشتن و گفتن است. اين چند صفحه و چند عكس تلاش ما براي گم نشدن در ميان روزهاي شلوغ شهري است كه ??? كيلومتر از پايتخت فاصله دارد. ما همچنان به حرف زدنهايمان ادامه ميدهيم؛ ما ادامه ميدهيم، اما ميدانيم كه نصرت رحماني سالها پيش نوشته است: «يك جنگجو كه نجنگيد- اما ... شكست خورد و...
Menu
≡
╳
0 نظر