کتاب برنامه نویس : چکیده: از من خواست با تبلتی که در دستم بود، سی ثانیه سامانه اطلاعاتی دانشگاه را از کار بیندازم. ناخودآگاه از دفترش زدم بیرون. نفهمیدم چرا این کار را کردم. حس کسی را داشتم که پیشنهاد ناجوری به او میدهند. تا خوابگاه به این پیشنهاد و کاری که کردم فکر کردم. توی فضای سایبر موقع خروج هیچ ردی از خودت نباید به جا بگذاری، خداحافظی هم ندارد، کلید قرمز ضربدر و تمام. انگار به جای امتحان دادن، روی برگه سوالات راه رفته بودم! تا خوابگاه هماش فکر میکردم برنامهام را بدون بستن پرانتزها اجرا کردم و دویست و هشتاد و شش پیغام خطا روی صفحه ظاهر شده. بعد از نه ده بود که یک ماه از آخرین ملاقاتمان با حاج میثم گذشته بود و دیگر وقت آن شده بود بروم پیشش. نمیدانستم باید بروم یا نباید بروم یا باید منتظر بمانم خبرم کنند. فردا که بیاید از ملاقتمان یک ماه گذشته است، فردا میروم و...
0 نظر