کتاب کودک ایران شناس-قصه همدان : بخشی از کتاب: من و آقای سفالگر هر روز بساز بساز داشتیم. من خانه میساختم، او هم کاسه، کوزه، گلدان، شمعدان و ظرف و ظروف میساخت. اما چیزی که من میساختم کجا و ساختههای آقای سفالگر کجا. کسی به خانههای من توجه نمیکرد. خانههای من زود خراب میشدند، اما سفالهای آقای سفالگر خیلی محکم بودند. دلم میخواست تغییری در خانه سازیم ایجاد میکردم. خانههای محکمتری میساختم، شاید مردم به من هم توجه میکردند. فردای آنروز اتفاقی افتاد که به من کمک کرد تا به هدفم برسم. یک آقای جهانگرد از در کارگاه وارد شد. همه سفالها را نگاه کرد. گلدان سفالی را انتخاب کرد و آن را از آقای سفالگر خرید و... و حالا خوابم تعبیر شده بود. آقای جهانگرد میخواست همدان را ببیند و من با او بودم. من و آقای جهانگرد به ورودی غارعلیصدر در 40 کیلومتری همدان رسیدیم. بیرون غار سنگی بود که عکس کاشفان غار را روی آن حک کرده بودند. این غار بزرگترین غار آبی جهان است و...
0 نظر