کتاب کودک ایران شناس-قصه تبریز : بخشی از کتاب: آن روز هم مثل بقیه روزهای مدسه بعد از کلی خنده و شوخی و سر و صدا پریدم توی کلاس انشا. معلم انشا هم که از کلاس پر از شوخی و مسخرهبازی ما خبر داشت با دادن موضوع انشا باعث شد تخیل ما بیشتر رشد کند. صدای خنده ما وقتی بیشتر شد که معلم رفت و روی تخته نوشت: شهر خود را شبیه یک موجود زنده تصور کنید. بعد تصویر آن موجود زنده را بکشید و با خود به کلاس بیاورید. اولش من و دیگر دوستانم به مگسی که همان موقع توی کلاس میچرخید اشاره کردیم و خندیدیم. اما بعد از کلاس ، وقتی هر یک از ما کتاب و دفترهایش را برداشت و به سویی رفت، تازه فهمیدیم که باید موضوع را جدی بگیریم و... وقتی وارد خانه شدم و متوجه بوی کوفته تبریزی مادرم شدم ، احساس کردم این بو هم بخشی از شهر من تبریز است. پس باید یادم باشد که کوفته تبریزی، اوماج آشی، اوماج حلواسی، قویماق، قایقاناق و همه غذاهایی که مادرم میپزد هم بخشی از شهر من است و باید در انشا بنویسم و...
0 نظر