کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟ : بخشی از کتاب: دخترم؛ ? صبح یک روز جمعه، ممکن است آدمها تصمیمهای مختلفی بگیرند. بعضیها تصمیم میگیرند لاغر شوند، بعضیها چمدانهایشان را برای سفر می?بندند، بعضیها یک رابطه را تمام میکنند، بعضیها تصمیم می?گیرند خودشان را از پشتبام پرت کنند و تمام! اما من، ? صبح یک روز جمعه دلم شوهر خواست. به سادگی بقیهی تصمیمهای صبح جمعه. با این تفاوت که ماجرای آشنایی با پدرت از همین صبح شروع شد. خواستگاری برای جاوید یک رسم محسوب نمیشد، بلکه جاوید نوعی سندروم خواستگاری داشت. در ذهنش حک شده بود هر دختری را میبیند، وظیفه دارد عاشقش شود و برود خواستگاریاش تا مردانگیاش زیر سوال نرود. یک روز هم که من رفته بودم اداره تا ظرف غذای بابا را که جا مانده بود، برایش ببرم، انعکاس من را روی شیشه میز کارش دیده بود. خوب، جاوید به انعکاس یک دختر هم رحم ندارد. عاشقش میشود و...
0 نظر