کتاب بارون ساز : بخشی از کتاب: ?دو سال و نیم بعد از مرگ دخترم، تصمیم گرفتم با یه بارون ساز ازدواج کنم. مادرم همیشه میگفت مردی ارزش زندگی کردن داره که حتا وقتی هیچ کاری نمیکنه بتونه خوشحالت کنه؛ مردی که دو سال و نیم بعد از مرگ دخترت میتونه کاری کنه که یاد حماقتهای دلچسب هفت سالگیت بیفتی و تصمیمهای غافلگیرکننده بگیری؛ مردی که توی هر تعطیلات میتونین دوباره باهم به یه ماه عسل تازه برین. بارون سازها هم مثل شعبدهبازها مردهای خوبی هستن، میتونن وقتی اصلاً انتظارش رونداری کاری کنن که خوشحال بشی. دیروز بارون ساز بهم زنگ زد و گفت «دوست داری امروز عصر برات برف ببارم؟» یکی از روزهای بهاری و گرم تهران بود و آسمون آبی و روشن رو از پنجرهی دفتر کارم میدیدم. بهش گفتم عاشق اینم که برم توی برفهای تازه ونرم غلت بزنم. بارون ساز قول داد برام برف بباره. پشت میز کارم دوباره مشغول بررسی پروندهها شدم و حتا به خودم زحمت ندادم سایت هواشناسی رونگاه کنم. مطمئن بودم عصر ابرهای سیاه از روی کوههای شمالی ظاهر میشن، وسط هوای گرم بهاری باد سرد میوزه و هنوز هوا کاملاً تاریک نشده از غرب تا شرق تهران برف میباره. شب وقتی دوتایی کنار پنجرهی اتاقمون و استاده بودیم و دونههای درشت برف بهاری رو تماشا میکردیم بارون ساز با افتخار روش رو از آسمون سرخ برفی برگردوند و به من گفت «اگه دوست داری فردا بریم بیرون شهر برف بازی.» و...
0 نظر