کتاب شیدا و صوفی : بخشی از کتاب: ?خیابانها همه شبیه هم بودند. تا حالا زندان نرفته بودم. با خودم گفتم باز خودشیرینی جلو رئیس؟ آخر این چه سوژهای بود که قبول کردی؟ پسر جوان پولداری به جرم قتل نامزدش در زندان است و هر لحظه، منتظر حکم قصاص است. خانوادهی دختر هم کارخانه دارند و ابدا حاضر به بخشش نیستند. میدانستم که اسم دختر صوفی بوده، هفده ساله، پیش دانشگاهی هنر دم ورودی زندان مجوزهای روزنامه و موبایلم را از من گرفتند. خودم را برای ملاقات یک پسر عاصی و ویران، آماده کرده بودم؛ آرش مشکات. پسری که هجده سالش تمام شده است و هرلحظه در انتظار طناب دار به سر میبرد. در اتاقی نشسته بودم که او را آوردند. رنگپریده با موهای مشکی، چشمان درشت و صورت سبزه و...
0 نظر