کتاب تیمارستان(2)معبد : بخشی از کتاب: ?تلفیقی خیالانگیزاز نور بود و صدا و بو، چادرهای راه راهِ کج و کوله و خندههایی که مانند شلیک توپ در مسیرهای مارپیچی به گوش میرسید. حس کنجکاوی شدیدی که در هر گوشهای کمین کرده بود. از دهان مردی روی سکوی نمایش شعلههای آتش بیرون میزد. بوی شیرین و شدید کیکهای پخته شده و ذرات بوداده در هوا به مشام میرسید و چنان آزار دهنده بود که به بویی منزجرکننده تبدیل میشد. مردی با ریش بلند در آخرین چادر حضور داشت - مردی که وعدهی ثروت یا چیزهای عجیب وغریب یا حتی نگاهی اجمالی به آینده را نداده بود. نه. مردی که در آخرین چادر حضور داشت، وعدهی چیزی را داده بود که پسرک بیشتر از همه به دنبال آن بود و...
0 نظر