کتاب باغ اناری : بخشی از کتاب: ?از راهرو مدرسه، صدای پای ناظم اخمو به گوش نمیرسید. صدای خندههای چاکرمنشانهی رییس هم شنیده نمیشد - آموزگار پیر به یادداشت که همیشه خندههای رییس را چاکرمنشانه وصف کرده بود- از آن گذشته، از داخل راهرو و از فضای کلاسهای دیگر نه آوای «آب - بابا - آب» شاگردی شنیده میشد نه صدای «کره خراساکت بنشین» معلمی، آموزگار پیر به در بستهی کلاس نگاه کرد. یادش بود که در را خودش بلافاصله پس از ورود به کلاس بسته بود. به طرف پنجره رفت. علی براتیانی، شاگرد تنهای کلاس، مداد را روی دفتر مشقش گذاشت و زیر لب به گونهای که فقط خودش میفهمید شروع کرد به خواندن آهنگ «لالالالا گل پونه ...» آموزگار پیر بار دیگر از ترکهای شیشه، حیاط را نگریست؛ آسمان دودی رنگ بود. پسرک همچنان مشست در جیب، رو به کلاس سوت میزد و همان صدای گریهی کودک از کوچههای دوردست، بادبادک را در هوا تعقیب میکرد. علاوه بر این، درخت تاغ تشنه، شاخه از تعظیم باد صبحگاهی هنوز برنداشته بود. آموزگار پیر برگشت، کنار تخته سیاه ایستاد، خواست چیزی روی تخته بنویسد اما باز پرسید:«کلاس چندمی؟!» و...
0 نظر