کتاب ثریا در اغما : بخشی از کتاب: ?اواخر پاییز 1359، یک سهشنبه سرد، حدود دو بعدازظهر... در دهانه ترمینال، در ضلع شمالغربی «میدان آزادی» تهران، دستفروشها، گاریهای دستی، و مسافرین اتوبوس، وسط گرد و خاک و دود گازوئیل و سروصدا و بوق بوق، درهم میلولند. «جیگر... به به ! سیخی دو تومن » ساندویچ آقا ... ساندویچ تخم مرغ... آقا اجازه... بکش کنار. «باقالی! باقالی بخور!» «پرتقال ! سوا کن ! مال شهسوارا» «نان شیرمال! تازه ببر» و... عدهای هم سر یک پیت یا یک کارتن، یا روی سفرهای، روی زمین، گوشه و کنار ساکتتر به کسب مشغولاند. یکی نان بربری و پنیر میفروشد. یکی تخممرغ پخته و نان لواش میفروشد. یکی هم یک گوشه با چند کیسه نایلون، تخمه و پسته و بادام و توت خشک و انجیر و نخودچی و کشمش و باسلق میفروشد و...
0 نظر