کتاب بی تن : بخشی از کتاب: ?فکر میکنیم کلمهها را میشناسیم. همهشان را دستکم یکبار شنیدهایم. دوباره بشنویم، یادمان میآیند. میآیند می نشینند روی ذهن، آن جلوها که دم دست باشند. میآیند مینشینند روی زبان، جاری میشوند وقتی از یک خاطره، یک حس حرف میزنیم. وقتی دردمان میآید یا خوشیمان سرریز میشود و کیفور میمانیم، حرف از قصه که میشود، کلمهها تصویری جدید میگیرند. میشوند مال خودت. مال خودم. حالا هر کلمه یک تصویر میگیرد دستش، میآید میگوید: «میخوام برات قصه بگم». و میگوید و میسازد و مینشاند تصویر را، خودش هم گموگور میشود. گموگور میکند تو را و نویسنده را درمیان آن همه بودن و هست شدنها. برای همهی کلمههایی که قصه میگویند برامان و...
0 نظر