کتاب باد سر : بخشی از کتاب: ?لالهی گوش چپش را به درز پنجرهی چوبی میچسباند. صدای پچ پیچ میآید. نجواها خفه و گنگ در هم میپیچد و شوقش را برای شنیدن حرفها زیاد میکند. پلههای خشتی را بالا میرود. به پشت بام میرسد. با جستی کوتاه پیراهن گلدارش را که دو گل برجسته دارد به سقف گنبدی مدور میچسباند. روزنهای نور را پایین میبرد. اتاق را دید میزند. ذرات گرد و غبار رقص کنان در باریکههای نور خودشان را بالا میکشند و در نزدیکیاش توی هوا ناپدید میشوند. خودش را جلوتر میکشد. کاهگل تن و سینهاش را میخراشد. یک جفت سر به موازات چای توی دستشان بالا و پایین میروند. صحبتهایشان تمام است. از توی کوچه میتوانند او را ببینند. ممکن است رهگذران هزارجور فکر بکنند. شاید اصلاً چیز مهمی نباشد. فامیلهای دوری هستند دیدن مادرش آمدهاند. تنهاش را عقب میکشد. روی سقف مدور سر میخورد. آهسته آهسته پایین میآید. میدود تا میرسد ته حیاط پر از درخت و تاک. باد زوزهکشان از توی کوچهی درون حیاط میغلتد. درختان انار همراه باد میچرخند. گاهی این طرف خم میشوند گاهی آن طرف. رو به دیوار خشتی بلند میایستد. مار مثل پنج روز گذشته از شکافی بیرون میآید و...
0 نظر