کتاب نبرد هیولاها(38)هلیون، دشمن آتشین : بخشی از کتاب: آتش به هیولایی غولپیکر و انسانگونه با پوستی از شعلههای نارنجی تبدیل شد. چشمانی از آتش درخشان در صورتش تکان میخوردند. انگشتانی در انتهای دستهای سوزانش ظاهر شدند و از نوک انگشتانش دود سیاه به هوا برخاست. الدور از اینکه خانوادهاش و بقیه ی جانوران جنگل توانسته بودند فرار کنند، احساس آرامش کرد. میدانست که شاید در آنجا بمیرد، اما مانند ترسوها فرار نمیکرد. موجود ترسناک آتشین، با قدی به بلندی درختان، آنجا ایستاد. دود گلوی الدور را آزار میداد و خفهاش میکرد. دیگر نمیتوانست اطرافش را به خوبی ببیند. با چشمانی نابینا به سوی دشمنش حمله کرد. نمیدانست چطور باید با آن موجود ترسناک بجنگد. اما غریزهاش او را به جلو میراند. آن هیولا باید متوقف میشد. الدور درحالی که مستقیم از وسط دشمن مهاجم میگذشت، از درد فریاد کشید. بوی بد سوختن پشمهای خود را حس کرد. سرش را چرخاند تا بدنش را بررسی کند. جای سوختگی بزرگی را بر پهلویش دید. الدور در اثر درد شدیدی که تمام وجودش را فرا گرفته بود، تلوتلو خورد و...
0 نظر