کتاب کی صفر : بخشی از کتاب: همه میخوان کلید پایان دنیا دست خودشون باشه. پدرم این جمله را گفت، ایستاده در کنار پنجرههای کتیبهدار صنعتی در دفترش در نیویورک، دفتر مدیریت سرمایههای خصوصی، تراستهای آباواجدادی و بازارهای نوظهور، ما فکورانه لحظه غریب و نادری را تجربه میکردیم، و آن لحظه با عینکآفتابی عالی و کلاسیک او کامل میشد، عینکی که فضای داخلی را هم مثل شب تیره میکرد. آثار هنری داخل اتاق را بررسی کردم، انواع و اقسام آثار آبستره، و به تدریج متوجه شدم که سکوت ممتدی بعد از جمله او نتیجه خواست ارادی هیچ یک از ما نیست. به فکر همسرش افتادم، همسر دومش، همسر باستان شناسش، همان که ذهن و بدن روبه تحلیلش به زودی، طبق برنامه، به دل خلا کشیده میشد و...
0 نظر