به هیچ کس نگو

کتاب به هیچ کس نگو : بر اساس آنچه که از نشانه‌های شوم فضای پیرامونمان ما بر می‌آمد به دلم برات شده بود که فاجعه شومی در آستانه وقوع است. اتفاقی که به یک‌باره حال و روز و دنیای شیرینم را تیره و تار می‌کرد. علت این پندار و باور این بود که متأسفانه بیشتر اتفاق مشابه‌ی نیز بر سر خانواده‌ا‌م آورده شده و به واسطه آن من پدر و مادرم را از دست داده بودم. بله فضای پیرامون از چنین سرنوشت شومی حکایت داشت چون در اطراف ما باد به طور مرموزی زمزمه کرده و من لرزه و رعشه استخوان سوزی را در بدنم احساس می‌کردم که این نشانه‌ها آشکارا بیانگر جوی هولناک و شیطانی در پیر امونمان بود. اگرچه الیزابت در جریان دیدارمان از میعادگاه آشنایی و عشق‌مان چندان شور و شوقی از خود نشان نمی‌داد با این همه این نوع حال و هوا در الیزابت دور از انتظار نبود و این مسئله نیز بر دلشورهام دامن می‌زد. به باور من بخشی از این نوع روحیه الیزابت مربوط به ملانکولی و افسردگی ریشه دارش شده و بخشی نیز به شخصیت درونگرایانه الیزابت باز می‌گشت و...