کتاب بیوه کشی : هفت شبانهروز بود خواب میدید هفت کوزهای که به هفت چشمه میبرد، به جای آب، خون در آن پر میشود و هفت بار که کوزهها میشکنند، آب چشمهها دوباره برمیگردد و دیگر خون در آنها جوش نمیزند. لازم هم نبود شب باشد و خواب باشد تا کوزه به دوشی، سر اژدر چشمه برود و کوزه در آب بکند که بعد ببیند کوزه پر از خون شده است. کوزهی اول با سنگی سیاه کنار چشمه بشکند و بعد بیآنکه از خواب بیدار شود، کوزهی دومی به دوش بگیرد و یک کوه آن طرفتر، کوزه را در سیاه چشمه فرو ببرد و بعد خون، جوش بزند و باز همان کند که بار اول کرده بود و بعد یک کوه آن سویتر، کوزهی سوم را در گاو چشمه از شانه پایین بیاورد و هنوز آب به کوزه نرسیده، آب که نه، خون، شتک بزند به دست و بالش و بعد کوزه را خاکشیر کند و کوزه به دوشی، سمت پلنگ چشمه بدود که آب بردارد و خون بپاشد به گل و گردنش و کوزه از دوشش، شتاب بگیرد آن سوی سرخه چشمه و کوزه را محکم بکوبد به سرخه سنگ پای سرخه چشمه زیر سرخه کوه. هنوز زرد چشمه مانده بود و بعد سفید چشمه که آنها هم رنگی جز رنگ همسانان خود نداشتند و...
0 نظر