کتاب دونده هزار تو(3)علاج مرگ : بخشی از کتاب: بویی که در فضا پیچیده بود بیشتر ازهرچیزی توماس را عصبی میکرد. دیگر به همه چیز عادت کرده بود، نه با سه هفته تنها بودن مشکلی داشت، نه با دیوار و سقف و کف یکدست سفید و بی روزنه، و نه با روشن بودن همیشگی لامپها. ساعتش را گرفته بودند، هر روز و هر سه وعده فقط یک نوع غذا برایش میآوردند؛ تکهای ژامبون، پورهی سیبزمینی، هویج خام، چند تکه نان، و آب. هیچ وقت با او حرف نمیزدند و به کسی هم اجازه نمیدادند وارد اتاق شود. نه سرگرمیای داشت، نه کتابی، و نه فیلمی. قرنطینهی کامل. حالا بیش از سه هفته میشد، هرچند کم کم به گذشت زمان که کاملاً از روی غریزه حسابش میکرد، شک کرده بود. تمام سعیاش را میکرد حساب شب و روز را داشته باشد و فقط شبها بخوابد. فاصلهی بین وعدههای غذا کمی او را در تشخیص شب و روز کمک میکرد و...
0 نظر