کتاب گریزان : زن و مرد سالهاست که با هم ازدواج کردهاند. در اینکه همدیگر را دوست دارند شکی نیست، اما نه به اندازه گذشته. بهرحال، دیر زمانی است که هیچ چیز همچون قبل نیست. آیا سابقاً دلباختگیها پرحرارتتر و حسرتها عمیقتر بودند؟ چه شعرهایی که در وصف یک تار موی معشوق سروده میشد. فقط با یک نگاه، انسان چقدر دوست داشته میشد. سری که از آستانه در به بیرون میچرخید، سایه زنی از پشت پرده، یک تبسم آشکار و نهان، و سوز و گدازی پنهان در عمق نگاهها. یار از دور هم میتوانست دوست داشته شود. واقعأ ممکن بود. عشق، هم شدنی بود و هم ناشدنی. عشق و علاقه قبل از هر تماسی میتوانست جزئی از زندگی تو باشد، بی هیچ نزدیکیای. عشق همچون خرگوش تیزپایی بود که همیشه در حال فرار است: امروز حاضر و فردا غایب؛ همانقدر ترسو. هیچ کس صددرصد اطمینان نداشت که مالک مطلق عشقش است. عشق مالکیت و سندی نداشت. آیا در گذشته عشقها بیش از این آنارشیستی بودند؟ به راستی «یار من» چه واژه زیبایی بود؛ همچون آبنباتی در دهان بود. «یار من» میگفتی و در پی آن علامت سکوت! و بی اختیار ساکت میشدی. دیگر چیزی برای گفتن نمیماند. واژهها به تنهایی حریف چندین جمله بودند. آیا سابقاً حروف نیز ارزش بیشتری داشتند؟ یک نامه برای از بین بردن ماهها جدایی و فراق کافی بود و...
0 نظر