کتاب مهمان صخره ها- خاطرات سرهنگ خلبان محمد غلامحسینی : تازه دیپلم گرفته بودم و دنبال کار میگشتم. سال ????، سال خوبی برایم نبود. پشت کنکور مانده بودم و نمیدانستم چه تصمیمی برای آیندهام بگیرم. شب و روز، با خودم کلنجار می رفتم؛ چه کار کنم بهتر است؟ یک سال دیگر سرم توی کتاب باشد، درس بخوانم و دوباره کنکور بدهم یا کاری پیدا کنم و درآمدی داشته باشم؟ از طرفی پدرم مرتب بهم گیر میداد که پسر جان برای چه علاف و بی کار میگردی؟ برو یک کاری برای خودت دست و پا کن! ما در اندیمشک زندگی میکردیم؛ شهری که تازه آباد شده و رونق گرفته بود. اما کوچک و محدود و به مراتب کار پیدا کردن در آن مشکل بود. با این حال، جنالیں بار برای استخدام به کارگاهها و شرکتهای مختلف مراجعه کردم و...
0 نظر