کتاب وقت اضافه-زندگی نامه داستانی شهید حسن غازی : چکیده: یه بطری نوشابه اضافه اومد. حسنآقا اونو برداشت. گفت: .من شامم رو هم با نوشابه میخورم ولی شماها باید با آب بخورید. بچهها جواب دادند: یا به ما هم میدی یا نمیگذاریم خودت هم بخوری. بعد از کلی کریخوندن و خطونشون کشیدن، حسنآقا رفت و نوشابه رو مخفی کرد تا شب بشه. موقع شام نوشابه رو آورد سر سفره و شاد و خوشحال با شوخی و خنده در نوشابه رو باز کرد و ریختش توی لیوان و مشغول خوردن شد. هرچی منتظر شدم که بچهها مثلاً حمله کنند به حسنآقا یا حداقل مانع خوردن تمام نوشابه بشن، خبری نشد. حسنآقا همچنان نوشابه میخورد و به کری خوندنش ادامه میداد: بهبه! چه نوشابهای! دلتون آب، تو بهشتم همچین نوشابههایی بهتون نمیدن. شام که تموم شد و سفره رو جمع کردن، من از یکی از بچهها پرسیدم: چرا تسلیم شدین؟از حسن ترسیدین یا خجالت کشیدین؟ گفت: باورت میشه که داخل اون بطری نوشابه نبود، ماها پیداش کردیم توش چای و نمک ریختیم. خودشون هم تعجب کرده بودند که حسن چطور محتویات بدمز? آن بطری رو خورد و به روی خودش نیاورد؟ و...
0 نظر