کتاب قصه های کهن-مورچه و مگس : بخشی از کتاب: یک روز مگس و مورچه با هم بحث میکردند که کدام یک بهترند. مگس گفت: تو موجود کوچکی هستی. من در همه چیز از تو بهتر کار میکنم. .قتی شیرینیها آماده میشوند من اول از همه آنها را مزه میکنم. من به قصر میروم و روی سر پادشاه مینشینم. مورچه که منتظر بود تا حرفهای مگس تمام شود گفت: با اینکه من خیلی کوچک هستم اما در عوض خیلی عاقل و باهوش هستم. من تابستانها برای زمستانها غذا ذخیره میکنم. در تابستان خوشحالم و کار میکنم. در زمستانها هم خیالم راحت است که گرسنه نمیمانم. خوشبختی و شادی همیشه به دنبال من هستند. اما تنها چیزی که همیشه به دنبال تو هست مگسکش است و...
0 نظر