کتاب طعم گس لحظه های بی پرواز : دقیقاً دخترکی جوان با طفلی به بغل که برادر یا خواهرش بود و در حال زر زر کردن، در آرزوی باریک کردن ابروانش و بند انداختن کرک های پشت لبش، بی قرار، از طرفی طفل را تکان می داد تا آرام شود و از طرفی دیگر بی آنکه کسی متوجه شود به اطراف نگاه می کرد که آیا دلداده ی خود را سر کوچه می بیند؟! دخترک غافل بود از نگاه های هرزه ی گرگ صفتی که با ولع و تشنگی به تماشایش ایستاده است، و مردک در ذهن خود دختر را طوری مجسم می کرد که گویی عریان همچو رقاصه ای در حال رقصیدن در مقابلش است و او نیز سیراب از خوردن عرق سگی، پیکش را به سلامتی عشوه های دخترک بالا می برد و...
0 نظر