کتاب پلاسمای دیوانه : عادت کرده ایم به سر گیجه، به دویدن دور خورشید. آن قدر که چشم های خورشید سیاهی رفت و تاریکی با سر خورد زمین ... بعد زن بارداری که به کرم های شبتاب زیاد نگاه می کرد، ادیسون را زائید... باران: که قرار بود چند لیوان آب بیاورد سر سفره های زیرزمینی... باران: که قرار بود بخار شود، برگردد به گوشه چشم ابر باکره ای در مسیر کوچ لک لک های هیز... باران: که قرار بود شناسنامه بگیرد برای چتر ها، باید هم تند می بارید... باران: که تنهایی یک ابر، تنهایی یک آسمان، تنهایی یک شهر را گردن گرفته بود ...
0 نظر