کتاب خانه لهستانی : بخشی از کتاب: ?همهی مستأجرهای خانهای که ما توش زندگی میکردیم مثل ماندار بودند، ولى دستکم بیشترشان یک مرد داشتند. توی آن خانه، مادر من بود که شوهر نداشت و خاله پری. مادام و نصیبه خانم و بانو هم که پیر بودند. بقیهی زنها شوهر داشتند، یعنی بهجت خانم، ثروت خانم که برعکس اسمش فقیر بود و مریم خانم، مادر مسعود و محمد که ما بهش میگفتیم ممل و عزت خانم که برعکس اسمش عزتی نداشت و مدام از شوهرش کتک میخورد و همدم خانم. همدم خانم هم از شوهرش کتک میخورد. قاسمآقا شوهر همدم خانم توی یک سلمانی کار میکرد و بعضی جمعهها اگر هوا خوب بود، توی حیاط، موهای مردهای خانه و ما بچهها را کوتاه میکرد. مرد بدی نبود، ولی دست بزن داشت. قاسمآقا پدر فریدون بود. فریدون بهترین رفیقم بود و بیخ دیواریاش حرف نداشت. ما دور از چشم مادرم بیخ دیواری بازی میکردیم. مادرم از بیخ دیواری بدش میآمد و میگفت بازی لاتهاست. مادرم از لاتها خوشش نمیآمد، برعکس خاله پری که توی زندگیاش عاشق یک لات شده بود. لات خاله پری با لاتی که ما میشناختیم، فرق داشت. لات خاله پری آن لاتی که ما توی کوچه و خیابان میدیدیم نبود، یا دستکم خودش این طور خیال میکرد و...
0 نظر