مجموعه داستانهای ماجراهای حسنی : بخشی از کتاب: ?یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. توی یک ده زیبا و قشنگ که پر بود از درختها و گلهای رنگارنگ یک مدرسه بود که بالای تپه بزرگی قرار داشت این مدرسه فقط یک کلاس داشت و معلم ده باید به همه بچههای ده از کوچک و بزرگ درس میداد. حسنی قصه ما هم دیگه داشت بزرگ میشد و یواش یواش باید به مدرسه میرفت. ?اما این پسر شیطون و بلا از مدرسه میترسد و همیشه از درس و مدرسه فراری بود حتی از نزدیک شدن به مدرسه هم وحشت داشت. یک روز از روزهای آخر تابستون وقتی مادر حسنی از خرید برگشت برای حسنی یک مداد بلند خریده بود با یک عروسک که بالای اون قرار داشت. حسنی تا حال یک همچین مدادی ندیده بود و...
0 نظر