کتاب یک چاه و دو چاله : بخشی از کتاب: ?این قلم از سال ???? تا به حال دارد کار میکند. گاهی مرتب و گاهی نه به ترتیبی. گاهی به فشاری درونی و الزامی و اغلب بنا به عادت. گاهی گول؛ ولی بیشتر موظف یا به گمان ادای وظیفهای؛ اما نه هرگز به قصد نان خوردن. آنکه صاحب این قلم است، فکر کرده بود که هرچه پدرش از راه کلام خدا نان خورد بس است و دیگر او نباید از راه کلام نان بخورد؛ چرا که سر و کار او با کلام خلق است و شاید به همین دلیل معلم شد؛ در ????؛ اما همین صاحب قلم مخفیانه به من گفته است که با همه دعوی باهوشی، دو سه بار پایش به چاله رفته که یک بارش خود چاهی بود و گرچه بابت این دو سه لغزش آنچه باید شلاق خورده که: بله. این تو هم تخمدو زردهای نیست و الخ... و تو هم نه همان کرباسی هستی که دیگران سرش و غیره... اما من میدانم که هنوز بابت این دو سه لغزش، «او» به خودش سرکوفت میزند و حالا آمده مرا شاهد گرفته و خودش کناری نشسته و قلم را سپرده دست من و...
0 نظر