وداع با اسلحه

کتاب وداع با اسلحه : بخشی از کتاب: اواخر تابستان آن سال مادر خانه‌ای واقع در یک روستا زندگی می‌کردیم که روبرویش رودخانه و دشت و کمی جلوتر از آن کوه بود. ریگ‌ها و قلوه سنگ‌های بستر رودخانه، زیر نور آفتاب خشک و سفید به نظر می‌رسید، و آب زلال و تند و آبی رنگ در آب‌راه‌ها جریان داشت. سربازان از کنار ساختمان و از جاده عبور می‌کردند، و گرد و خاکی که به پا می‌کردند، بر برگ‌های درختان خاک می‌پاشید و تنه درختان را هم خاک آلود می‌کرد. برگ‌ها آن سال زود ریختند و ما سربازان را می‌دیدیم که در جاده قدم رو می‌رفتند و گرد و خاکی به پا می‌خاست و برگ‌هایی که با نسیم تکان می‌خورد، می‌ریخت، سربازان قدم رو می‌رفتند و بعد از آن، جز برگ‌ها، جاده خشک و سفید به نظر می‌رسید. دشت سرشار از محصول بود؛ باغ‌های میوه زیادی وجود داشت و آن طرف‌تر در دشت، کوه‌ها قهوه‌ای و لخت بودند. در این کوه‌ها جنگ دایر بود و شب‌ها جرقه‌هایی از توپخانه می‌دیدیم. در تاریکی، این جرقه‌ها شبیه به رعد و برق تابستانی به نظر می‌رسید، شب‌ها اما خنک بودند و انتظار آمدن طوفانی نبود و...