کتاب کم کم چروک های صورتم را می شمارم : بخشی از کتاب: در جیبهایم برگهای درختان حیاط پاییز شدهاند و در گلویم ترس از دیوار صدایم بالا رفته است هزار بار در دستم تنهایی را حسی کردم هزار بار در چشمم گریه را هزار بار در دلم تو را و به اندازهی قطرهقطرهی اقیانوس آرام آشوب در دلم افتاد نگاه کن آسمان پشت پنجره را ابرهای تیره غمگین کردهاند و بیقرار بهار از خانه رفته است کمکم دارد غروب سایهاش را روی دیوار میاندازد و شب جنازهی خاطرات مرطوب را از باغچه بیرون میکشد در حیاط زنان زیادی به سوگ نشستهاند دور حوض و برای تصویر مهآلودی در آب فاتحه میخوانند و...
0 نظر