کتاب عشقی به زلالی باران : در خانوادهای اشرافی به دنیا آمدم، پدرم از خانزاده های زمان خود خوانده میشد که بخاطر موقعیت اجتماعیاش به راحتی پا به دربار گذاشت و یکی از نوکران درباری به شمار میرفت؛ من تنها فرزند خانواده بودم که وارث ثروت پدر نیز محسوب میشدم، پدرم تفاوت سنی زیادی با من داشت، وی در حالی به یاد ازدواج و تشکیل خانواده افتاده بود که پا به میانسالی نهاده و اثرات پیری در او پدیدار گشته بود، او در همان سن با مادرم که دختر یکی از دوستان روسش (روسیه) بود پیوند زناشویی بست، دختری که از نظر سن و سال به جای فرزندش بود...، خوب به یاد دارم که مادرم همیشه میگفت پدرش برای راه یافتن به دربار و وسیله قرار دادن اعتبار پدرم به این ازدواج ناصحیح رضایت داده و با این وعده که بعد از راهیابی به دربار و تصاحب ثروت پدرم برای بردن او اقدام خواهد کرد، او را به اجبار پای سفرهعقد نشانده است...، بالاخره ازدواج سرگرفت و بعد از یک سال من به جمع خانواده پیوستم و باعث شادمانی پدر و ناراحتی مادر شدم، پدرم مرد مهربانی بود و مرا از محبت سیراب میکرد و...
0 نظر