کتاب مالون می میرد : بالاخره بهرغم همه چندی دیگر واقعاً میمیرم. شاید ماه بعد. آن وقت یا ماهآوریل است یا ماهمه. چراکه تازه اول سال است، این را از هزار نشانهی کوچک میفهمم. شاید اشتباه میکنم، شاید تا روزیحیای تعمیددهنده و حتا چهارده جولای، روز جشن آزادی، زنده بمانم. البته بعید نمیدانم تا عید تجلی نفسی مانده باشد، عید عروج به کنار. ولی این طور فکر نمیکنم، فکر نمیکنم در این حرف در اشتباهام که در غیابم این جشن و سرور برگزار میشود، امسال. این احساس را دارم، الان چند روز است که این احساس را داشتهام و میپذیرمش. اما فرق آن با آنچه مرا از بدو تولد آزرده در چیست؟ نه، این از آن قِسم تلههاست که دیگر گرفتارشان نمیشوم. نیازم به زیبایی از بین رفته است. میتوانستم همین امروز بمیرم، اگر میخواستم، فقط با کمی تلاش، اگر میتوانستم بخواهم، اگر میتوانستم تلاشی بکنم. اما به واقع بهتر است بگذارم بمیرم، بی سروصدا، بی هیچ عجلهای، حتماً چیزی عوض شده. دیگر این توازن را برهم نمیزنم، به هیچ طریقی، معمولی میمانم و سست. سخت نیست. نگرانی فقط از آلام است و...
0 نظر