كتاب گريز از هزار تو : بخشي از كتاب- در تاريكي سرد ايستاده بود. هوايي غبارآلود او را دربر گرفته بود كه بوي نا مي داد. زندگي جديدش را اين گونه آغاز كرد. صداي ساييده شدن فلزي به فلز ديگر به گوشش رسيد، زمين زير پايش ناگهان به شدت به لرزه درآمد. با اين تكان، تلوتلويي خورد و از پشت روي چهار دست و پا به زمين افتاد و...
Menu
≡
╳
0 نظر