کتاب هایدگر و مرگ : می دانیم که هستی و زمان اثری ناتمام است، یا دست کم تکمیل مقاصدی که در نظر داشته در محدودهی مرزهای کتاب به انجام نرسیده است. آن چه در دست داریم دو بخش از طرحی شش بخشی است که هایدگر ساختار بنیادین وجود انسانی را در آن ها ترسیم کرده و استدلال میکند که این ساختار مبتنی بر نوع خاصی از زمانمندی است. هایدگر در آغاز بخش دوم، تحلیل موشکافانهای از مرگ ارائه میدهد. وبنابراین مرگ را در قلب هستی و زمان جای میدهد. مرگ بر هایدگر امکان میدهد وجود انسانی را در کلیت اش فراچنگ آورده ومسیر را به بحث خود درباره ی زمانمندی که تتمهی بخش دوم است هموارسازد. بااین همه، تصادفی نیست که مرگ در قلب هستی و زمان جای دارد. چنان که نشان خواهم داد، مرگ در این کتاب نقش استعلایی دارد و این نقش از حیث کاربست و عملکرد آن اهیت مییابد.من هستی وزمان را مانند متنی عمیقاً(اما نه صرفاً) نه کانتی قرائت میکنم که در بطن آن هایدگرشرایط امکان وجود انسانی را ترسیم می کند.
0 نظر