کتاب مگسک و پسرک-یک روز فوتبالی با ویزگول : ویزی بود ویزی نبود. روزی روزگاری پسری بود به نام ویز که دوستی داشت خیلی ناز و عزیز. اسم دوستش چی بود؟ ویزگول. هیچ کس از دوستی ویز و ویزگول سر درنمیآورد. ویزگول خیلی باهوش بود و میتوانست اسم صاحبش را صدا بزند.- اسم من چیه؟ویززز! ویز فوتبال بازی می کرد. البته نه از آن فوتبال ها؛ از این فوتبال هایی که توپ شان شبیه خربزه است. ویزگول هم به ورزشگاه می رفت و تمرین کردن ویز را تماشا می کرد. یک روز موقع تمرین، آقای مربی گفت: سه روز دیگر مسابقه است و یک بازیکن کم داریم. ویز یک پیشنهاد عالی داشت: ویزگول! آقای مربی که داشت از خنده ریسه می رفت،گفت: مگس ها که نمی توانند فوتبال بازی کنند! ویز خیلی ناراحت شد. به ویزگول گفت: خب رفیق، نشان بده چقدر خوب بازی می کنی. ویزگول محکم توپ را شوت کرد، اما ... ویزگول سعی کرد پاس ویز را بگیرد؛ اما ...
0 نظر