تخفیف ویژه!
کد شناسه :64406

داستان های ساعت8

100,000 ریال

Rated 5.00 out of 5 based on 0 بررسی
(0 بررسی)
موجود نیست

کتاب داستان های ساعت8 : آنجلا جعبه‌ای پر از آدمک‌های چوبی داشت. هر کدام از آدمک ها یک‌جور بودند. یکی از آن‌ها دلقکی با کلاهی نوک تیز بود. آن یکی سربازی قرمز بود. دیگری سربازی با لباس سربازی و چهارمی پلیسی آبی رنگ بود. روی هم نُه آدمک در این جعبه بود با سه توپِ قرمز، سفید و آبی. آنجلا آدمک‌ها را در دو صف‌ می‌چید و دوتایی با پرستارش توپ‌ها را به طرف آدمک‌ها پرت‌ می‌کردند تا ببینند چه کسی‌ می‌تواند آدمک‌های بیشتری را زمین بیندازد. بازی قشنگی بود. یک روز یکی از آدمک‌ها، همان پلیس آبی، هفت مرتبه زمین افتاد و بار هفتم اتفاق خیلی بدی افتاد. بینی چوبی آدمک شکست! بله بینی آدمک شکست و روی زمین قل خورد و گوشه‌ی اتاق ایستاد. پلیس چوبی ترسید و ناراحت شد. فکرش را بکنید بدون بینی چه زشت‌ می‌شد! آنجلا پلیس را از روی زمین برداشت و با ناراحتی آهی کشید. «آهی پرستار! دماغ پلیس شکسته. دیگر دوستش ندارم!» پرستار گفت: «این حرف را نزن. من دماغ پلیس را پیدا‌ می‌کنم! برایش‌ می‌چسبانم. آن وقت دوباره مثل روز اول‌ می‌شود.» آن‌ها خیلی دنبال بینی پلیس چوبی گشتند، اما آن را پیدا نکردند آنجلا دیگر پلیس چوبی را دوست نداشت. او‌ می‌گفت پلیس بدون بینی خیلی زشت شده است. فکر‌ می‌کنید وقتی پرستار از اتاق بیرون رفت، آنجلا چیکار کرد؟ او پلیس چوبی را از پنجره‌ی اتاق به باغ پرتاب کرد! عجب کار زشتی!