کتاب تنگسیر : هوای آبکی بندر همچون اسفنج اَبستنی هُرم نمناک گرما را چکه چکه از تو هوایی سوزان ور می چید و دوزخ شعله ورخورشید تو آسمان غرب یله شده بود و گردی از نم بر چهره داشت. جاده سنگی، کشیده و آفتاب تو مغز سر خورده و سفید و مارپیچ از بوشهر به بهمنی دراز رو زمین خوابیده بود. جاده خالی بود. سبک بود. داغ و خاموش بود. سفیدی آفتاب بیابان با سایة یک پرنده سیاه نمی شد. «کُنار مهنّا» گرد گرفته و سوخته و خاموش با برگ های ریز و تیغ های خنجری اش، بزرخ و خشمگین کنار جاده نشسته بود. همه می دانستند که این درخت نظر کرده است و هر کس از پهلوی آن می گذشت، چه روز و چه شب، بسم اللهی زیر لب می گفت و آهسته رد می شد. این کُنار خانه اجنه و پریان بود و خیلی از مردم بوشهر قسم می خوردند که عروسی و عزای پریان را در میان شاخه های آن به چشم دیده اند و...
0 نظر