کتاب قصه های الهی نامه8(اسکندر آب حیات) : روزی، روزگاری، پادشاهی بود به نام اسکندر که دلش می خواست تمام دنیا را فتح کند. دائم به این طرف و آن طرف لشگرکشی می کرد و سرزمین های بیشتری را به قلمرویش اضافه می کرد. روزی از روز ها، او در کتابی خواند که آبی وجود دارد با نام آب حیات. هر کس از آن بخورد، زندگی جاودانی پیدا می کند و هیچ وقت نمی میرد. همچنین در آن کتاب خواند که طبل و سرمه دانی جادویی وجود دارد. طبل می تواند هر قولنجی را درمان کند. هر کس به قولنج سختی مبتلا شود و به آن طبل بزند، دردش درمان می شود. سرمه هم خاصیت عجیبی دارد. هر کس از آن سرمه به چشم هایش بکشد، همه چیز های نا آشکار، برایش آشکار می شود و...
0 نظر