می خواهم دره را ببینم. می خواهم ببینم هنوز هم پر آب است. می خواهم ببینم آن سنگ هایی را که با فاصله برای رفت و آمد توی آن گذاشته بودند، هنوز هم پا بر جا هستند. می خواهم آن دختر بور چشم سبز بیست ساله را ببینم که به خاطر قرض های پدرش حاضر شد با یک پیرمرد هفتاد و پنج ساله ازدواج کند. می خواهم ببینم چطور شبانه پیرمرد را کشت و از مهلکه گریخت. باید از همین جاها رد شده باشد. می خواهم بدانم این سنگ ها ، همان سنگ هایی هستند که پاهای برهنه او را در شب حادثه لمس کرده اند. می خواهم جسارتش را ببینم. جسارتی که باید از توی همین دره رد شده باشد.
0 نظر