می خواهم با کتابها تنها باشم. کرکره را پایین می کشم و در مغازه را می بندم. دوست دارم با کتاب ها حرف بزنم و بگویم توی این مدت چه قدر دوستشان داشته ام، ولی به جای این کار از پوشه ی Film musik آهنگ فیلم زوربای یونانی را پخش و صدای بلندگوی کامپیوتر را بلند می کنم. مثل آنتونی کوئین دست هایم را باز می کنم و هم ریتم با آهنگ پاهایم را عقب و جلو می برم. صدای دست زدن کتاب ها بلند می شود. همینگوی ، جویس، سلینجر، آستین، بردبری، سروانتس، فالاچی، برونته و بقیه ی نویسنده ها می آیند وسط کتابفروشی و هرکدام یک دور می رقصند و برمی گردند توی کتاب هایشان تا جا برای نویسنده های جدید باز شود.
0 نظر