کتاب قرار نبود.... : قصهای سراسر شور جوانی... داستانی که لحظه به لحظهاش یادگاری از اشتیاق به زندگی را یادآور میشود. عشقورزیدن به لحظات قشنگ زندگی، همان است که در قلب هر انسانی شکوفاست و او را بهزنده بودن و زندگی کردن بیشتر شوق میدهد. این داستان شما را با روزهای زیبای زندگی آشتی میدهد و دقایقتان را سرشار از شور و شعف میسازد و... بخشی از کتاب: صدای آهنگ آنشرلی که بلند شد چشمای منم باز شد. اولین حسی که داشتم حس سر درد شدید بود! قیافهم رو در هم کشیدم و دوباره چشمام رو بستم. همزمان دستم رو از زیر پتو بیرون آوردم و روی عسلی کنار تخت کشیدم و...
0 نظر