کتاب سهم من : مانند ناخدایی بودم که کشتیاش در حال غرق شدن است و سرنشینان همه چشم امید بر او دوختهاند، ولی خودم از کشتیام در هم شکستهتر بودم، احتیاج به قایق نجاتی داشتم که از مهلکه برهاندم، فراریم دهد و به جایی دور از دسترس روانهام کند، نه من دیگر تحمل کشیدن باری چنین سنگین را ندارم، صدای گریه بچه شدیدتر شده، کمکم به فریادهایی دردناک تبدیل میشد، بیاختیار بلند شدم اشکهایم را با پشت دست پاک کردم، چارهای نبود، بچهها به من احتیاج داشتند، این کشتی طوفانزده نمیتواند کشتیبانی جز من داشته باشد و...
0 نظر