كتاب كارآگاه نلي(4)جادوگران وقت : بخشي از كتاب- چند لحظه جلو پنجره ايستادم و بيرون را تماشا كردم. آنجا، آنجا! يكدفعه دو شهاب ستاره اي ، به سرعت از جلوي چشمهايم گذشتند و دو خط درخشان و نوراني از خودشان به جا گذاشتند. فكر كردم: هالووين، شب مقدس. اگر مردم مي دانستند كه بيرون، توي خيابان ها چقدر هيولا و موجودات خطرناك و ترسناك وجود دارد، ديگر سعي نمي كردند اين لباس هاي مسخره را بپوشند و...
Menu
≡
╳
0 نظر