كتاب زني كه عاشق نور بود - همان طور به پرسه زدن ادامه مي دادم و با خودم فكر مي كردم كه چطور بيشتر اين آدم ها نويسنده هاي مشهوري بودند كه مدام كتاب هايشان را به هم تقديم مي كردند. بيشتر بچه هايي كه روزها با سروصدا، آن اطراف مي دويدند و بازي مي كردند و مي توانستم حدس بزنم كه فقط بعضي هايشان آن كتاب ها را خوانده بودند. مثل زن هاي مسني كه هر شب بعد از شام ساعت ها با هم حرف مي زدند. مي دانستم كه به جز تعداد خيلي كمي از آن ها ديگر به عنوان دخترهايي جذاب با كفش هاي پاشنه بلند، تحت اسامي مثل دال. واو يا نون يا حتي اسم كوچكشان در كتاب ها ياد نمي شد و...
Menu
≡
╳
0 نظر