كتاب قصه هاي شيرين ايراني 11-سياست نامه - انوشيروان با شنيدن حرف هاي پيرزن بسيار ناراحت شد و گفت: مادر جان نگران نباش. در مملكتي كه من پادشاهش هستم، اجازه نخواهم داد حق مظلومي پايمال شود. ناراحت نباش. من هرجور شده، حقت را از اين حاكم ظالم پس خواهم گرفت. انوشيروان يكي از مامورانش را صدا كرد و گفت: نزديك اين شكارگاه، يك روستا هست. اين پيرزن را به خانه ي كدخداي اين روستا ببر و بگو انوشيروان دستور داده او را تا پايان زمان شكار در خانه ات نگه داري و به بهترين شكل ممكن از او پذيرايي كني و...
Menu
≡
╳
0 نظر