سلن دختر کلئوپاترا

کتاب سلن دختر کلئوپاترا - بخشی از کتاب - هنگام عبور از بندرگاه سلطنتی به وضوح می توانستم صدای مرغان نوروزی را بشنوم که با آواز یکدیگر را صدا می کردند و گاهی میان موج شکن ها شیرجه می زدند و داخل آب فرو می رفتند. گویا هوا نمکدار بود و من هوار را فرو می بردم. وقتی دم فروبرده ام را بیرون می دادم، نگاهم مبهوت خورشید درخشان گشت. هزاران نفر از مردم اسکندریه به خیابان ها آمده بودند. اصلا معلوم نبود مردم چه کار می خواهند بکنند. مثل نی کاملا بی حرکت داخل جاده ای پشت سر هم ایستاده بودند که کاخ را به آرامگاه متصل می کرد. همان طور که ارابه هایمان در حال حرکت بود، اطرافمان را می نگریستیم. متوجه شدیم مردم یکی پس از دیگری روی زانوهایشان می افتند و...