كتاب باب اسفنجي-مسابقه جايزه بزرگ حلزوني : بخشي از كتاب- آن روز يك روز آفتابي زيبا در شهر بيكيني باتم بود. پستچي در خانه ي اختاپوس گفت: آها! باورم نمي شه، بالاخره رسيد. پستچي نگاهي به امضاي اختاپوس انداخت و گفت: خيلي ممنون.... م م م.... آقاي هشت لا. اختاپوس هم اشتباهش را درست كرد و گفت: هشت پا عزيزم، هشت پا و...
Menu
≡
╳
0 نظر