کتاب آذر بود، باران می‌بارید : بخشی از کتاب- صدای آژیر قرمز که بلند میشود، تهمینه کتاب را پرت می‌کند گوشه تخت چوبی وسط حیاط و می‌دود به سمت زیرزمین. من هم خودم را به زیرزمین می‌رسانم. خیلی تاریک است. فکرش را نمی‌کردیم یک روز جنگ بشود و این زیرزمین به کارمان بیاید. لامپ ندارد. ایستاده‌ام چشمم به تاریکی عادت کند که صدای غرغر تهمینه بلند شد و...
محصولات مرتبط
230,000 ریال
باغ فتح آباد
400,000 ریال
یک سرباز خوب
155,000 ریال
کشکول تحت ویندوز
300,000 ریال
بی سایگان
350,000 ریال
فرشته سکوت کرد
60,000 ریال
افق در آوای پرندگان زرد
75,000 ریال
زیبای هلیل
40,000 ریال
مرادو
380,000 ریال
فصل بارانی
380,000 ریال
0 نظر