کتاب بنویس!ساعت پاک نویس : بخشی از کتاب: در شرق رسم نیست که آدمها، میوههای تجربهی خود را با دیگران قسمت کنند. هر کس هر چه میداند به ته صندوقچه میچسباند. چرا که آدم، صاحب فکر و کشف و اختراع خود نیست. زیباییآفرینان به پاسداشت نمیرسند. زیر چتر قانون حمایت از آثار نیستند. این ناامنی و ترس از دست دادنِ آنچه به دشواری آفریدهیی، سخاوتات را میگیرد. ناخنخشکات میکند. در این سالها، شاعران جوان و کمحوصله که چرکنویسهاشان را چاپ میکنند، برای من کتاب ترانههایشان را فرستادهاند. دردا که از سر تا پا، دیگران را رونویسی کردهاند. کمرنگ و بد! چرا که نمیدانند، «فکر» و «ترکیب» و «تصویر» دیگری را کش رفتن، «جرم» است. عشق نیست! یکی که حتّا از نام ترانهها هم نگذشته است: با صدای بیصدا و… وقتی نوشتهی دیگری را رونویسی میکنی، به این توهّم میرسی که: اینهمه را من نوشتهام! پس تمام شد. رسیدهام! و به قول فروغ: خود را به ثبت رساندم! امّا به وقت نوشتن، میانبری در کار نیست. نمیتوان دو کلاس، یکی کرد! باید میلیمتر به میلیمتر آموخت و پیش رفت. باید با دیگران جهان، آشنا شد. باید از بزرگان و زیباییآفرینان «نوشتن» را آموخت. اگرچه نسل من، الگوی خانگی پیش رو نداشت و از کمک آموزگاران بیبهره بود امّا این وظیفهی تاریخی را میشناسد که: دار و ندارمان باید به نسل فردا برسد! اگر پیشینیان نگفتند تا ما بشنویم ما میگوییم تا کودکانمان به گوش بگیرند!
0 نظر