کتاب سایه ها : بخشی از کتاب: ?این تلفنهای بیموقع معمولاً از ایران بود. جایی که روز آن شب او و شب او روز آن بود. وطنش نیمه شبها به او سر میزد. گاه در رؤیاها و کابوسهایش ظاهر میشد و گاه با زنگ تلفن خوابش را میآشفت. پدرش اغلب نیمههای شب و اوائل صبح زنگ میزد. با وجود نظمی که به آن اعتقاد داشت هرگز اختلاف ساعت را قبول نکرده بود. از نظر او هروقت میخواست تلفن کند مناسبترین زمان ممکن بود. به هرحال صبح زود بیدار شدن دخترش مشکلی ایجاد نمیکرد. شاید حتی باعث میشد کمی مسئول و منظم شود. میدانست به نظر پدرش بیمسئولیت، بی نظم و غیرقابل اعتماد است. از مدتها قبل هر تلاشی را برای نشان دادن خلاف آن کنار گذاشته بود. اما این بار فرق میکرد. صدای آشنای زنانهای از آن سوی خط گفت پدرش مریض است و باید برای دیدنش به ایران بیاید. زیاد توضیح نداد. فقط تأکید کرد زودتر برگردد و گوشی را گذاشت و...
0 نظر