دانشنامه هیولاهای استرمانت(5)رد پای اسرارآمیز کارنگیناسور

کتاب دانشنامه هیولاهای استرمانت(5)رد پای اسرارآمیز کارنگیناسور : بخشی از کتاب: الکساندر گفت: «لابد از مزرعه‌ی شیشه‌ای شکسته‌ی مورچه‌ها بیرون اومدن. برای درس علوم یه عالم مورچه جمع کردن بودم.» الکساندر روی صندلی نشست و ساندویچش را نگان کرد تا مورچه‌ای روی آن نباشد. خبری از مورچه نبود، اما باز هم‌ دلش راضی نبود، گازی به ساندویچ زد و رژه‌ی مورچه‌ها را دید که از ظرف غذایش بیرون می‌آمدند. ریپ گفت: (بی خیال ، آقای پلانکت که این‌ها رو لازم نداره! خودش هزاران هزار تا از این مورچه‌ها توی شهر بزرگ مورچه‌ایش داره!) و یک آب‌نبات نعنایی انداخت برای الکساندر. لب و لوچه‌ی الکساندر آویزان شد: «نکنه... این از همون شکلات‌های توی پیاده رو باشه، آره ؟» و...